صعود علم کوه از گرده آلمان ها

گرده آلمانها، یال سنگی است که قله ی شانه کوه را به دیواره علم کوه وصل میکند. این گرده سنگی برای اولین بار در سال 1936 میلادی (1315ه.ش) توسط یک گروه آلمانی به سرپرستی اشمینوئر و گورتر صعود شد. از آن پس این مسیر به گرده آلمان ها شهرت یافته است.

بیست و پنجم شهریور ماه سال 85 به همراه استادمان آقای رسول نقوی از گرده آلمان‏ها به قله رسیدیم و اکنون پس از 4 سال یک بار دیگر در غیاب ایشان، به همراه دوستان قدیمی راهی گرده می‏شویم. این صعود را تقدیم می‏کنیم به رسول نقوی که بی شک خودباوری این صعود را سال‏ها قبل در ما ایجاد کرده است.

گزارش صعود

پنجشنبه 89.4.31

عقربه های ساعت حدود 12:30 را نشان می‏دهد که صدایی آشنا بالای لیزبنک توجهمان را به خود جلب می‏کند. دوست خوبمان عامر ازوجی است که امروز به ما ملحق می‏شود. دقایقی بعد عامر به پناهگاه سرچال می‏رسد. امروز را به استراحت سپری می‏کنیم تا برای صعود فردا سرحال باشیم. پس از صرف شام کوله ی قله را می‏بندیم و در رویای صعود به کیسه خواب می‏رویم.

جمعه 89.5.1

صبح زود از خواب بیدار می‏شویم و پس از صرف صبحانه ای مختصر ساعت 3:50 پناهگاه سرچال را به سمت علم‏چال ترک می‏کنیم.

آسمان پر ستاره است و هر از چندگاهی نسیم خنکی می‏وزد از سوز و سرمای صبحگاهی خبری نیست.

ابتدای علم‏چال هستیم که هوا کم کم روشن می‏شود و دیواره‏ی سترگ علم کوه خودنمایی می‏کند. ساعت 5:35 به خرابه های پناهگاه علم‏چال (احداث شده در سال 65) می‏رسیم.

10 دقیقه ای برای استراحت متوقف می‏شویم. ابهت دیواره و سپیدی یخچال علم‏چال و غرش سنگ‏هایی که از دیواره فرو می‏ریزد حس و حال عجیبی را در فضا ایجاد کرده است.

حرکتمان را از سر می‏گیریم و از روی تخت سنگ‏های یخچال عبور کرده و به پناهگاه احداث شده در سال 48 می‏رسیم که سال‏هاست تنها کرسی آن به جا مانده و در نزد سنگ‏نوردان به سکو معروف شده است. از کنار سکو می‏گذریم و ساعت 6:25 است که در گردنه شانه کوه و ابتدای مسیر هستیم. دوباره استراحت کوتاهی میکنیم و ده دقیقه بعد حرکتمان را از سر می‏گیریم.

خورشید کم کم نور گرما بخش خویش را نثارمان می‏کند. دیواره‏ی علم کوه استوار تر از همیشه پیش رویمان قرار دارد و یخچال هفت‏خان در سمت راست.

عقربه های ساعت 7:30 را نشان می‏دهد که به ابتدای دورکابی می‏رسیم. عامر سرطناب کرده ی سه نفره ماست و مسیر را رکاب گذاری می‏کند. بعد از او نوبت به صعود من می‏رسد و جمشید هم بعد من صعود و ابزارها را جمع می‏کند.

پس از پشت سر گذاشتن دو رکابی به سه رکابی می‏رسیم. طنابهای رکاب، فرسوده به نظر می‏رسند و با این حال سه رکابی را نیز به سلامت طی می‏کنیم.

فلش‏هایی که با رنگ روی سنگ‏ها کشیده شده است مسیر را به خوبی نشان می‏دهد اما چگونگی عبور از این معبرها نیاز به تجربه سنگ‏نوردی افراد دارد.

احساس عجیبی است، عبور از سنگ‏ها و دهلیزها آن‏هم در حالی که زیر پایت تا یخچال خالی است. انگار به خدای خویش نزدیک شده‏ای  و انگار در عالم جدیدی پای گذاشته ای! بدون شک کوه‏نوردی را همین حس و حال‏های معنوی از سایر فعالیت‏های ورزشی متمایز کرده است.

در حال صعود بودیم که صدایی آشنا از فراز قله علم‏کوه توجه‏مان را به سوی خود جلب می‏کند صدای استادمان دایی رسول! با شنیدن صدای استادمان انرژی مضاعفی در ما ایجاد گردید و مصمم‏تر به سمت بالا گام برمی‏داشتیم. دایی رسول بر حسب تجربه بالا به صورت فری سلو تا تک رکابی پایین آمده و ما افتخار داشتیم که یک بار دیگر در کنار سنگ سماور با ایشان عکسی به یادگار بگیریم و قسمت انتهایی مسیر را به همراه ایشان صعود کنیم.

ساعت 11 صبح است و روی یال مشرف  به قله ایستاده‏ایم. جان‏پناه خرسان کمی پایین‏تر از جایی که ما هستیم، قرار گرفته است. کوه‏نوردانی که از حصارچال بالا آمده‏اند در دامنه‏‏ی مرجیکش در حال رفت و آمد هستند. طناب‏ها را جمع می‏کنیم و به بهانه استراحت به نظاره قله‏های اطراف می‏نشینیم. و درست در همین لحظات است که فکر صعودی دوباره و دلتنگی به پایان رسیدن راه به سراغم می‏آید!

به سمت قله حرکت می‏کنیم و ساعت 11:30 بر فراز قله علم‏کوه دستان همدیگر را می‏فشاریم. حکایت غریبی است، حس برفراز بودن!

ده دقیقه‏ای صرف گرفتن عکس می‏شود و برای ملحق شدن به دوستان کلاردشتی‏مان که ساعت 9 صبح امروز قله را صعود کرده و اکنون در حصارچال منتظرمان هستند، به سمت حصارچال به راه میافتیم. از قله ی علم‏کوه دل می‏کنیم و دامنه‏های مرجیکش را پایین می‏آییم. برف‏های به‏جا مانده از فصل سرما سرعت پایین آمدن‏مان را افزایش می‏دهد چرا که بیشتر مسیر را سر می‏خوریم.

در نهایت 12:45 حصارچال هستیم و مورد استقبال دوستانمان قرار می‏گیریم. نهار دلچسبی را روی چمن زار سرسبز حصارچال و در کنار نهر روان صرف می‏کنیم و بعد از آن دوباره عکسی یادگاری و کمی استراحت.

ساعت 14:15 زمان دل بریدن از این همه زیبایی فرا می‏رسد و چاره‏ای جز بازگشت نداریم. بعد از یک ساعت راه رفتن در تنگ گلو هستیم و سوار ماشین و دوباره شهر و هیاهو ...

دوستان این برنامه:

جمشید بیکلریان - عامر ازوجی(سرپرست)  - مهرزاد فرضی

کلاردشت

کلاردشت

کلاردشت

کلاردشت

کلاردشت

کلاردشت 

کلاردشت

کلاردشت

 

 

کلاردشت

کلاردشت

کلاردشت

کلاردشت

کلاردشت

کلاردشت